کیارش در بیمارستان
بالاخره روزی که این همه در موردش استرس داشتیم رسید دیروز یعنی 16 تیرماه ساعت 7 صبح رفتیم برای بستری شدن ، من و بابایی و عزیز رفتیم بیمارستان تو ماشین خوابت برده و عزیز پیشت مونده بود با بابایی رفتیم برای تشکیل پرونده و یه کم دیگه تو رو اوردیم تو چند لحظه بعد اومدن دنبالمون تا بریم بخش دیگه وقتی صدامون کردن بیدار شده بودی بابایی خیلی استرس داشت وقتی دستبند تو بستن به دستت کلی گریه کردی خانم پرستار اومد قد و وزن و تبت رو گرفت و رفت و یه لباس اورد تا بپوشی تنت نمی کردی و می نداختیش دور تا اینکه یه کوچولوی دیگه که اونم بدش می اومد از لباسش اومد اتاقمون و تو هم به هوای اون پوشیدی کلی داشتی شیطونی می کردی و می خندیدی خبر نداشتی ک...
نویسنده :
مامان کیارش و ریحانه
10:39