کیارش جانکیارش جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

کیارش و ریحانه عشقهای من

کیارش در بیمارستان

1393/4/17 10:39
193 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره روزی که این همه در موردش استرس داشتیم رسید دیروز یعنی 16 تیرماه ساعت 7 صبح رفتیم برای بستری شدن ،‌ من و بابایی و عزیز رفتیم بیمارستان تو ماشین خوابت برده و عزیز پیشت مونده بود با بابایی رفتیم برای تشکیل پرونده و یه کم دیگه تو رو اوردیم تو

چند لحظه بعد اومدن دنبالمون تا بریم بخش

دیگه وقتی صدامون کردن بیدار شده بودی بابایی خیلی استرس داشت وقتی دستبند تو بستن به دستت کلی گریه کردی خانم پرستار اومد قد و وزن و تبت رو گرفت و رفت

و یه لباس اورد تا بپوشی تنت نمی کردی و می نداختیش دور تا اینکه یه کوچولوی دیگه که اونم بدش می اومد از لباسش اومد اتاقمون و تو هم به هوای اون پوشیدی

کلی داشتی شیطونی می کردی و می خندیدی خبر نداشتی که چی قراره به سرت بیاد ساعت حدودا 8.30 دقیقه بود که یه تخت اوردن و تو رو گذاشتن تو اون و با بابایی رفتیم اتاق عمل

یه کم بیرون در منتظر موندیم تا بیان دنبالت یه آقای مهربون اومد دنبالت و بردت تا حالا که داشتی می خندیدی  م الان زدی زیر گریه و جیغ و داد می زدی بیا و ببین ...

بابایی که استرس گرفته بود و حالش بد بود رفت تو لابی بیمارستان و عزیز و اوردیم تو اتاق انتظار تا از اتاق عمل بیایی

نیم ساعت نشده بود که یه اقایی اومد گفت که عملت تموم شده و الان تو ریکاوری هستی

بابایی هم دکتر رو دیده بود و دکتر گفته بود عملت خیلی خوب بوده و الان حالت عالیه

یه پنج دقیقه بعد اوردنت و داشتی گریه می کردی از اونجا تا بخش همش می خواستی بیایی بغلم و دستت رو می اوردی بالا

بمیرم برات جیگرم برات کباب شد

رفتیم اتاقت و رمنم اومدم تو تختت و بغلت کردم یه کم اروم شدی و ولی باز شروع کردی خودتو زدن این ور و اونور

منم مستاسل مونده بودم نمیدونستم چه جوری ارومت کنم

تا اینکه خانم پرستار اومد و یه شیاف برات زد و بعد از نیم ساعت داد زدن از خستگی خوابت برد

وقتی بیدار شدی هی دستت رو نگاه می کردی و گریه میکردی

تا اینکه خانم پرستار گفت اگه کیارش جیش کرده می تونه بره و مرخصید

نیم ساعت دیگه رفتم برای انجام کارای ترخیص بابایی هم که نای سر پا وایسادن نداشت کنار تو خوابش برده بود

ساعت 2 رسیدیم خونه خدا رو شکر عملت خوب بود و خیلی اذیت نشدی

خونه هم اومدیم همگی یه چهار ساعتی خوابیدیم و وقتی بیدار شدی خدا رو شکر خوب بودی

از دکترت ( دکتر کیارش) خیلی ممنونم که خیلی ماهرانه عملت کرد

از مامانم هم ممنونم که پشتیبانم بود

و همین طور از خواهر مهربونم که هیچ وقت منو تنها نذاشت

و البته از همه خاله های نی نی سایتی و همکارام که پیگیر احوالت بودن

 

و در اخر از بابایی که استرس های داشته و نداشته رو به ادم میداد و تو اون وضعیت باید به اون هم می رسیدم شاکی

و اول از همه از خدای خوب و مهربون که هوامونو داشت

ای خدا مهربون ازت متشکریم

 

 

قربونت برم که اونجا هم کنجکاو بودی


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

mamanenini
23 تیر 93 11:00
سلام خوبید .طاعاتتون قبول.خونه مجازی ماهم بیایین دیگه.مرسی