کیارش جانکیارش جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

کیارش و ریحانه عشقهای من

این روزها

خیلی مطلب های وبلاگت شده این روزها ..... این روزها بر خلاف ظاهر تکراری و خسته کننده هر روزه شاهد قد کشیدن و بزرگ شدنت هستیم پسرک عزیزم من بابایی و من هر روز شاهد شیرین کاری ها شیطنت ها و رشدت هستیم دیگه هر چقدر به روزهایی که کوچولو بودی فکر می کنم قیافه نازنینت یادم نمی آد باور نمی کنم پسر کوچولوی من که یه زمانی نمی تونست دست هاش رو تکون بده و به زور یه ذره برای خودش وول می خورد الان دیگه از دست شیطنت هاش سر درد می گیرم باورم نمیشه پسر کوچولویی که فقط کارش نگاه کردن و خوابیدن بود الان که خوابی هر آن باید احتمال بدی یه چیزی رو بکوبونه تو صورتت باور نمیکنم پسر من اینقدر شیطون شده که جای چنگ و ناخن های کوچولوش هر روز روی صورتمه ک...
5 خرداد 1393

من......

من ........ من بارها تو را بوسیده ام بی آنکه فهمیده باشی من بارها تو را بوییده ام بی انکه خوابت پریشان شده باشد و ساعت ها به تو خیره ماند ام تا مبادا حافظه ام لحظه ای از تصویر تو خالی باشد پسرک دلبندم  
5 خرداد 1393

کیارش کچل ما

روز چهارشنبه ای مامان بزرگ و بابا بزرگ که به همراه دایی و زن دایی و خاله و دایی اومده بودن خونه مون رفتن خونه خاله فاطی تو هم حسابی بهت خوش گذشت سه روز نرفتی مهد و اونا هر جا می رفتن تو هم باهاشون می رفتی و حسابی شیطنت می کردی روز پنج شنبه ای به کله مامان و بابایی زد (البته بیشتر مامانی ) تا موهای پسرک رو کوتاه کنیم البته بابایی  مخالف بود تا از ته بزنیم موهاتو ولی من اصرار کردم تا یه بار کچلی رو تجربه کنی و البته بابابزرگ هم خیالش راحت بشه اخه از وقتی اومده بود تران همش می گفت موهای بچه رو کوتاه کنید اذیت میشه جلوی رشدشو می گیره و .... و بالاخره پرسه کچلی شما هم به اتمام رسید پسر کچل مامانی بابایی هم همش شعر کچل رو بر...
20 ارديبهشت 1393

باز هم مشکل مهد پسرک

سلام بر همه دوستان گلم که برای وبلاگ کیارش نظر می ذارید باز هم درگیری من با مهد پسر کوچولو و باز هم تعویض مربی و دردسر های خودش نمی دونم این مدیر مهد چی با خودش فکر کرده هر دقیقه انگار به های ما موش ازمایشگاهی ان اینو میبره اینو میاره نمی گه این کوچولوهای ما روح لطیفشون ضربه می خوره دارم به عوض کردن مهدش به صورت جدی فکر می کنم از یه طرف هم تابستون داره میاد و گرما از یه طرف و سختی های رفت و امد از طرف دیگه به هر حال باید این چند وقت رو بگردم برات یه مهد دیگه پیدا کنم این روزها هم که شیطنت های جدید یاد گرفتی  همش هم میری سمت در میگی بابا بابا بابایی ههم این چند وقت خیلی درگیره کم می بینیم همدیگرو خیلی دوستت دارم پسرک شیری...
7 ارديبهشت 1393

پسرک شیطون ما

این روزهای پسرک شیطون من داره مثل برق و باد می گذره و آريالای کوچولوی خونه ما شیطون و شیطون تر میشه خدا رو شکر هم داره یواش یواش حرف می زنه گیر داده به ماما.... یعنی از وقتی از مهد میرسیم خونه تا شب فکر کنم هزار بار می گه ماما  یعنی بعضی وقتا می خوام سرمو بکوبم به دیوار از دستش کلماتی که فعلا میگه ماما بابا الو دو دو (جوجو)‌ ماااا (آب)‌ و خیلی چیزهای دیگه که ازش سر در نمی ارم باز اینم خوبه با اینکه دیره ولی باز هم خدا رو شکر تازه گی ها هم یاد گرفته با نی مایعات بخوره اینقدر کیف می کنم وقتی با نی می خوره براش هر روز یه اب میوه می خرم و دم در مهد بهش می دم تا برسیم به سر کوچه مهد منو بیچاره می کنه ...
3 ارديبهشت 1393

خاطرات عید 93

عید 93 هم بالاخره اومد بعد از کلی ناز کردن بابایی بالاخره 29 اسفند صبح زود راه افتادیم سمت شهر قشنگمون اردبیل ......... تو مسیر رفت برای ناهار رفتیم زنجان همون کبابی که مامان عاشق کباب بنابشه حدود دو ساعت طول کشید تا همون کبابی رو پیدا کنیم  بالاخره پیدا کردیمو و یه کباب  مشت زدیم به بدن.... ساعت 3 بود که از زنجان حرکت کردیم حدود ساعت 6 رسیدیم اردبیل خونه جدید عزیز جون همه مشاق تو بودن که ببینن کیارش چه شکلی شده و چقدر بزرگ شده یه کم که رفتیم تا محمد مهدی (پسر عموی گل پسرم)  اومد پیشت با دست زدی بهش و اون هم گریه کرد و رفت تا یه چند وقتی از ترسش دور و بر تو پیداش نمی شد برای اولین بار بود موقع سال تحویل پیش بابایی بو...
19 فروردين 1393

آخ جون بوی عید میاد

بعله بالاخره امسال هم داره تموم میشه و بوی عید و سال نو داره میاد امسال هم گذشت با بدی ها و خوبی هاش تو امسال دندون در آوردی اونم 14 تا،‌  تاتی تاتی کردی راه افتادی دویدی اما حیف که هنوز زبون باز نکردی کلی شیطونی های جدید یاد گرفتی الان برای مامان یه بوس گنده می فرستی و کلی از این کاراهای با مزه ریزه میزه و البته امسال هم کلی مریض شدی بخصوص این یه ماه آخر که مامانی رو به ستوه آوردی دیگه امسال عروسی خاله جون رفتیم خاله نرگس نی نی دار شد و کلی اتفاقات دیگه ایشاا... سال جدید که بیاد همه مریضی ها باهاش بره و گل پسرم صحیح و سلامت باشه و همه بچه های خوب ایران و دنیا .........
20 اسفند 1392