خاطرات عید 93

عید 93 هم بالاخره اومد بعد از کلی ناز کردن بابایی بالاخره 29 اسفند صبح زود راه افتادیم سمت شهر قشنگمون اردبیل .........

تو مسیر رفت برای ناهار رفتیم زنجان همون کبابی که مامان عاشق کباب بنابشه حدود دو ساعت طول کشید تا همون کبابی رو پیدا کنیم  بالاخره پیدا کردیمو و یه کباب  مشت زدیم به بدن....

ساعت 3 بود که از زنجان حرکت کردیم حدود ساعت 6 رسیدیم اردبیل خونه جدید عزیز جون

همه مشاق تو بودن که ببینن کیارش چه شکلی شده و چقدر بزرگ شده یه کم که رفتیم تا محمد مهدی (پسر عموی گل پسرم)  اومد پیشت با دست زدی بهش و اون هم گریه کرد و رفت

تا یه چند وقتی از ترسش دور و بر تو پیداش نمی شد

برای اولین بار بود موقع سال تحویل پیش بابایی بودم با اینکه خیلی دوست داشتم پیش مامانو بابای خودم باشم ولی حس خوبی داشتم که اونجا بودم

بعد از سال تحویل هم رفتیم خونه مادرجون و کلی آقا کیارشو تحویل گرفتن و کلی شیطونی کردی

روز دوم عید هم آّبله مرغون گرفتی و هنوز هم درگیر اونی

البته خدا رو شکر کردم که تو تعطیلات گرفتی و مجبور نیستم به خاطر ابله مرغون یه هفته مرخصی بگیرم

بعد از مریضی تو هم طوفان اومد اردبیل و باد نذاشت بریم یه اردبیل گردی همش تو خونه بودیم بعد از اون هم که برف و بارون اومد

ده فروردین بود که بالاخره تصیمیم گرفتم و دل زدم به دریا و بردمت ختنه

خیلی گریه کردی و خیلی اذیت شدی ولی چاره ای نبود کاری بود که باید انجام می شد

فرداش هم برای باز کردن پانسمان رفتیم که این بدتر بود تو از مطب تا خونه جیغ زدی و خدا به داد مانی (پسر دایی گل پسرم) برسه که اگه اون نبود نمی دونم چطوری تو رو کنترل می کردم اینقدر تئ خیابون جیغ زدی که منو و دایی محمد کلافه شده بودیم می خواستم خودمو بزنم از دست تو

این چند روز هم گذشت و روز سیزده بدر رفتیم خونه عزیزو پانزده فروردین هم برگشتیم خونه خودمون

تعطیلات زیاد جالبی نبود اما همین که دو تا از کارهای تو تموم شد برای من کافیه

البته واکسنت هم مونده ه اونم منتظرم ابله مرغونت خوب شه تا ببرم اونم بزنم بعد از اون بریم سراغ پرسه از شیر گرفتنت

عکسهای عیدت رو هم میزارم فردا