کیارش جانکیارش جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

کیارش و ریحانه عشقهای من

پسرک شیطون ما

این روزهای پسرک شیطون من داره مثل برق و باد می گذره و آريالای کوچولوی خونه ما شیطون و شیطون تر میشه خدا رو شکر هم داره یواش یواش حرف می زنه گیر داده به ماما.... یعنی از وقتی از مهد میرسیم خونه تا شب فکر کنم هزار بار می گه ماما  یعنی بعضی وقتا می خوام سرمو بکوبم به دیوار از دستش کلماتی که فعلا میگه ماما بابا الو دو دو (جوجو)‌ ماااا (آب)‌ و خیلی چیزهای دیگه که ازش سر در نمی ارم باز اینم خوبه با اینکه دیره ولی باز هم خدا رو شکر تازه گی ها هم یاد گرفته با نی مایعات بخوره اینقدر کیف می کنم وقتی با نی می خوره براش هر روز یه اب میوه می خرم و دم در مهد بهش می دم تا برسیم به سر کوچه مهد منو بیچاره می کنه ...
3 ارديبهشت 1393

خاطرات عید 93

عید 93 هم بالاخره اومد بعد از کلی ناز کردن بابایی بالاخره 29 اسفند صبح زود راه افتادیم سمت شهر قشنگمون اردبیل ......... تو مسیر رفت برای ناهار رفتیم زنجان همون کبابی که مامان عاشق کباب بنابشه حدود دو ساعت طول کشید تا همون کبابی رو پیدا کنیم  بالاخره پیدا کردیمو و یه کباب  مشت زدیم به بدن.... ساعت 3 بود که از زنجان حرکت کردیم حدود ساعت 6 رسیدیم اردبیل خونه جدید عزیز جون همه مشاق تو بودن که ببینن کیارش چه شکلی شده و چقدر بزرگ شده یه کم که رفتیم تا محمد مهدی (پسر عموی گل پسرم)  اومد پیشت با دست زدی بهش و اون هم گریه کرد و رفت تا یه چند وقتی از ترسش دور و بر تو پیداش نمی شد برای اولین بار بود موقع سال تحویل پیش بابایی بو...
19 فروردين 1393

آخ جون بوی عید میاد

بعله بالاخره امسال هم داره تموم میشه و بوی عید و سال نو داره میاد امسال هم گذشت با بدی ها و خوبی هاش تو امسال دندون در آوردی اونم 14 تا،‌  تاتی تاتی کردی راه افتادی دویدی اما حیف که هنوز زبون باز نکردی کلی شیطونی های جدید یاد گرفتی الان برای مامان یه بوس گنده می فرستی و کلی از این کاراهای با مزه ریزه میزه و البته امسال هم کلی مریض شدی بخصوص این یه ماه آخر که مامانی رو به ستوه آوردی دیگه امسال عروسی خاله جون رفتیم خاله نرگس نی نی دار شد و کلی اتفاقات دیگه ایشاا... سال جدید که بیاد همه مریضی ها باهاش بره و گل پسرم صحیح و سلامت باشه و همه بچه های خوب ایران و دنیا .........
20 اسفند 1392

گوشهای پر بلای پسرک

الان یک مادر داغون داره این مطلب رو می نویسه مادری که نمی دونه این روزها با این مریضی پسرک چکار کنه روز چهارشنبه ای بود که به توصیه دوستان گلم و دکتر کیارش، کیارش رو بردم پیش دکتر ملکوتی متخصص گوش کودکان ، اول بگم که از ساعت 4.5 که اونجا بودیم مطب رو گذاشته بودی رو سرت و اینقدر شلوغ کردی کم مونده بود دیونه بشم از دستت فقط هم میرفتی مثل این ندید بدیدها شراغ آسانسور فکر کنم یه صدر باری از اسانسور رفتی بالا و پایین (خدا به داد برسه پول برق دکی جون چقدر میاد )‌ تا اینکه طرفهای ساعت هفت و نیم نوبت ماشد رفتیم تو تا دکتر شما رو معاینه کرد گفت که الرژی داری شدید و گوشهات اب اورده منم داغون شدم یهویی و اعصابم ریخت به هم دکی گفت برای همینه که...
10 اسفند 1392

یک روز بارانی

خدایا ممنون به خاطر این رحمت بزرگ که داری از اسمون می باری خدایا ممنون به خاطر بارون قشنگت که می باره و هوای شهرمون تمییز می شه تا نی نی های کوچولومون راحت تر نفس بکشن خدایا ممنون به‌خاطر اینکه باز هم حواست به ماها هست باز هم دستومونو می گیری باز هم تنها مون نمی زاری اگر چه ما خیلی وقتها از یاد می بریمت چقدر خوبه که تو هستی چقدر ................. وقتی دارم فکر می کنم به مشکل دوستای گلم که این چند وقته داغون شدن وقتی می خونم تو کلوبمون که یه فرشته افتاده گوشه بیمارستان ............... میگم که چقدر خوبه که تو هستی تا تکیه گاه اونا باشی و به بودن توه که بنده های بیچاره ات کمر راست می کنن تو این همه درد و گرفتاری و مشکلات با تو قبول کر...
30 بهمن 1392

چهار دندون همزمان

سلام عزیز مامانی بمیرم که این چند روزه همش تب داری آخه چهار تا دندون خوشگل داری همزمان در میاری خیلی اذیت شدی این چند روز جمعه شب که بابایی رفت اراک تب خیلی شدیدی داشتی می خواستم به بابایی زنگ بزنم برگرده ولی دلم نیومد اونم بره تو استرس شیاف برات زدمو نشستم بالای سرت قربونت برم که نا نداشتی نگام کنی چند باری بیدار شدی و بد جور زدی زیر گریه .......... دلم برات کباب شد خدا رو شکر بعد دو ساعت یه کم تبت پایین اومد ولی روز شنبه ای هم کلا حال نداشتی صبح بردمت دکتر گفت که گوشات مشکلی نداره و فقط گلوت یه کم التهاب داره تا عصر که بابایی بیاد حال نداشتی بابا که اومد خدا رو شکر تو هم بهتر شدی ولی همچنان هیچی نمی خوردی صبح هم همش بی حال بود...
30 بهمن 1392

سه تا عکس از گل پسری

جیگر مامانی این روزها داره تو هوای الوده نفس میکشه هوای شهرمون خیلی خیلی کثیف شده و برای نی نی های نازنینی مثل کیارش  خیلی مضره ولی وقی چاره ای نیست مجبوری تو هوای آلوده هم نفس بکشی مامانی خیلی خودشو ملامت می کنه ولی چه کنم چاره ای ندارم عزیزم تنبل پسرم هنوز حرف زدن بلد نیست بغیر از بابا و دالی هیچی نمی تونه بگه اونم اگه ما خودمونو بکشیم شاید بگی اون روزی که مهد ها تطیل بود با مامانی اومده بودی سرکار این عکسها رو هم خاله آفرین ازت گرفته اون عکس با درخت رو هم رفته بودیم مرکز خرید لاله اونجا ازت گرفتیم اینم بچه‌گی های شهریار اینم پسرم با درخت کریسمس ...
30 بهمن 1392

باز هم سرما خوردگی پسرک

پسرک نازنین من باز هم سرما خورد قصه تکراری سرما خوردگی پسرک ما باز هم شروع شده بمیرم برات که این دماغت هم شده باعث دردسرت .... نفست که بالا نمی اد مامانی دلش برات می سوزه ولی چه کنم پسرک چاره ای ندارم ولی خیلی نامردی وقتی بابایی جونتو می بینی ها از خود بیخود میشی انگار همون کیارش بد عنق و بد اخلاق نبودی خب شکر خدا تو این روزهای سخت به داد بابایی رسیدی  خدا رو شکر که هستی پسرکم
30 بهمن 1392