بازگشت کیارش جونم
کیارش جونم بالاخره برگشت بعد از دو ماه و خورده ای
دیگه داریم از نزدیک شیطنت هاشونو می بینیم بامزه گی هاشو
کارهاشو
دیگه از دست وایبر بازی راحت شدیم
ولی پسرک کوچولوی من خیلی شیطون شدی دیگه دارم کم میارم نمی دونم یه مدت نبودی مامانی تنبل شده یا دیگه پیر شدم رفت ننه
دیروز مسافت یه ربعه مهد تا خونه رو یکساعته رفتیم دیگه هلاک رسیدم خونه می خواستم برات شیرینی درست کنم که دیگه نا نداشتم
باید یکی دو روز بگذره تا مامان از تنبلی در بیاد
خدا رو شکر داری حرف زدن هم یاد می گیری هر چی رو بگم تو هم تکرار می کنی
میگم مامانی رو چند تا دوست داری میگی ده تا
بابایی هم زرنگی می کنه میگه بگو بابایی رو بیست تا دوست دارم
خاطرات سفر این دوره مون تلخ و شیرین بود
نمی خوام بهش فکر کنم خاطره شیرینش این بود که حسین دایی بالاخره یه دختر خوب پیدا کرد و عقد کردن
امروز دومین روزی که میری مهد شکوفه
نمی دونم مهد جدیدت رو دوست داری یا نه ....
بعضی وقتها به دلم شک می افته میگم نباید اینا می ذاشتمت ولی چیکار کنم دیگه چاره ای نبود
امید وارم که مهدت رو دوست داشته باشی